سير تحولات علم فيزيك تنها به رد شدن برخي از نظرات نيوتن درباره نور منجر نمي شد. در اواخر قرن نوزدهم،دانشمندان با پديده هاي جديدي روبه رو شدند كه قوانين و اصول شناخته شده در فيزيك از حل بسياري از آنها عاجز مانده بود و لازم بود كه براي توجيه آنها طراحي جديد اعلام گردد.از همين رو دانشمندان علم فيزيك را به فيزيك كلاسيك و فيزيك نوين تقسيم كردند.اگر چه اين بدان معني نيست كه همه قوانين فيزيك كلاسيك بي اعتبار بوده است اما اكتشافات انسان در اواخرقرن نوزدهم در زمينه سرعت نور،پديده فوتو الكتريك،طيف تابشي و جذبي گازها،تابش مداوم اتم ها،خاصيت راديو اكتيويته با معادلات و روابط موجود در فيزيك كلاسيك قابل توجيه نبود و لذا فيزيك نوين جاي فيزيك كلاسيك را گرفت.فيزيك كلاسيك متضمن كشف هايي در الكتريسيته و مغناطيس بود. فارادي پي برد كه از واكنش ميان ميدان هاي الكتريكي و مغناطيسي بايد اختلالات الكتريكي متحركي به صورت موج،نتيجه شود.ماكسول به انديشه هاي فارادي قالبي رياضي داد و توانست سرعت حركت اين امواج را حساب كند. معلوم شد كه اين سرعت همان سرعت سير نور است.او به اين ترتيب،ماهيت الكترومغناطيسي امواج نور و گرما را محقق ساخت.آزمايش هاي تامس يانگ درباره ي تداخل نور ،ثابت كرد كه نور متشكل از امواج است نه ذرات .فرنل، ثابت كرد كه وقتي نور از سوراخ هاي ريز مي گذرد وموانع را دورميزند،الگوهاي تداخلي (آثار پراش)بوجود مي آيد.در آغاز قرن نوزدهم رامفورد نشان داد كه گرما نوعي انرژي است و كارنو با سيكل كارنو، علم ترموديناميك را بنيان نهاد.اين مباني به نظريه ي جنبشي گازها انجاميدوعلاوه بر اين ،مفهوم آنتروپي از آنها زاده شد.
در اواخر قرن نوزدهم به نظر ميرسيد كه ديگر چيزچنداني براي كشف كردن باقي نمانده است؛اما چند كشف بزرگ همه چيز را تغيير داد:كشف الكترون و پرتو رونتگن يا پرتوxو نظريه كوانتا موجب پديد آمدن فيزيك نوين گشت كه در ادامه به شرح آن مي پردازيم.
امروزه براي همه دانشمندان اين موضوع روشن شده است كه هيچ كس نمي تواند مانند گذشته خود را «علامه» يا«جامع العلوم» بداند و بخواهد در چندين رشته علمي متخصص وكارشناس شود.